دوستان من! من سا لهاست که بدنبال یک عشق واقعی می گردم هر روز به آن فکر می کنم و برای وصال اون نقشه ها می کشم حالا نمی دونم بهش می رسم یا نه ؟
گاهی دلم نا خود اگاه براش تنگ می شه و اشک در چشمانم حلقه میزنه نگاهم را به اسمان میدوزم.
و ابی بیکرا نش مرا آ رامشی بس عجیب میدهد و مرا غرق در خود می کند پهنای آ ن چنان وسیع می شود که نمی دانم بر روی ابر ها می خوا هد مرا به کجا ببرد؟
یه روز باخودم گفتم برم سفر شاید اونو اونجا پیدا کنم رفتم کنار دریا لحظاتی اونجا نشستم نمی دونم چرا بازم دلم چنان تنگ شد نا گهان زدم زیرگریه تا می تونستم گریه کردم حس می کردم دریا بامن حرف می زنه حرفهایی از روی ارامش ارامشی دلنشین مثل اینکه اونم عا شق شده باشه چون تا از کلمه عشق یاد کردم صدای مو جاش بیشتر شد راستی اون عا شق چه کسی یا چه چیزی شده بود؟
سلام سلام بچه ها هیچ کس نمی تونه حتی فکرش رو هم کنه که من چرا اینقدر خوشحا لم خیلی شادم تا حالا اینقدر خوشحال نبودم کاش می تو نستم فریاد بزنم ..../span>
براتون توضیح میدم
با چشمانی پر از اشک و قلبی مالامال از اندوه وچهره ای غمگین پله ها را یکی پس از دیگری طی کردم تا به جایی رسییدم که آسمان را به خوبی نظاره میکردم دقایقی را نشستم و زار زار گریه کردم همین طور که اشک از چشمانم جاری بود کسی را در کنار خود احساس کردم مثل اینکه نگران من بود
دستام گرم شدن،دلم آرام گرفته بود از اون غصه ها و ناراحتی ها خبری نبود.
شروع کردم به حرف زدن احساس کردم خیلی خوب به حرفام گوش میده با یک لحن صمیمی حرف میزدم انگار سالهاست عاشقش بودم و فرا موشش کرده بودم نگاهش رو حس میکردم نا گهان به خا طر این همه مهربونی وبزرگیش گریه ام می گرفت گریه ها یی ازسر شوق ،با وجود سرمای هوا ولی باز گرم بودم در عالمی سرشار از نور وصفا به سر میبردم.
آنرا لمس میکردم، او کسی نبود جز معشوق واقعی من ،کسی که همیشه بد نبا لش می گشتم واکنون چنان شادم که نمی توانم آنرا با هیچ چیزی عوض کنم وآن خدایست که همین نزدیکیست.....
آشنای ناشناس
ای امید ناشناس من
با صدای خود،مرا به عاشقی کشانده ای
وز نوای دلپذیر و گرم
بذر عاشقی به سینه ام فشانده ای
نا شناس آشنای من
چون به گوش من رسد صدای تو
می جهد ز سینه پر آتشم شراره ها
تا پیام عاشقانه می دهی
می چکد ز واژه ها به جان من ستاره ها
مهدی سهیلی
ای انسان
روز و شب، شط روان جاری ست
آنچه می ماند از این شط خروشان، نیک کرداری است
خاطری را شاد باید کرد
جای سیم و زر دلی باید به دست آورد
آرزومندی ها ز بیماری است
زر پرستی آتش اندوزی است
رستگاری در سبکباری ست